میدونم بچه سر راهیم
دیشب خسته بودم وسط هال ولو شدم ، خوابم برد،
نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم،
جد و آبادم اومد جلو چشم
افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم
یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم، دیدم بابام وایساده داره میخنده
همینجور ی، مات و خواب زده پرسیدم چیه ؟ چی شده ؟
با خنده و خیلی ریلکس گفت :هیچی ندیدمت ، پام رفت رو گردنت ، بخواب بخواب ...
میدونم بچه سر راهیم...
نظرات شما عزیزان: